"حالم خوبه ... فقط هروقت از خواب بیدار میشم هرچی فک میکنم یادم نمیاد برای چی زنده م ."

من خوبم ... توام خوبی ... فقط این دنیا جای خوبی نیست !

چه کسی گفته که محبت کردن خوب است ؟! یا  آدم ها به محبت احتیاج دارند ؟!  هیچ هم اینطور نیست . آدم ها فقط به بی احترامی و بی محلی احتیاج دارند ... اینکه یکی محل سگ نگذاردشان و به دست و پایش بیافتند و نازش را بخرند ...

کلا آدم ها همچین موجودات خری هستند !

می بینی ؟ دنیا همینطور ساده و ولنگارانه پیش میرود و میگذرد , بی اعتنای روزهایی که یک روز خودمان را صاحبانشان می دانستیم ... من اما این موج بی قید ِ فراموشی را که آرام آرام زیر پوستم میخزد فقط محض این که "یک روز چشم باز میکنی ..." و مزخرفات شبیه این را به خوردم داده باشد و به آن شگفتی های کلیشه ای دچارم کرده باشد , میفهمم ...
من از آن حال خوشی که مدام وعده اش را می دهی بیزارم / ... من از این خوشحالی ِ منفور بیزارم !

یه روزی میاد ... یه روز که همه چی یه جور دیگه شده باشه ! یه روز که گریه ها خنده ها میشن و دنیا همون گلستونی که تو ذهنت ساخته بودی . یه روزی همه چی "قشنگ" میشه . یه روز که تو دیگه قشنگ نیستی ...
اونوقته که دنیا با همه ی قشنگیش بوی شام دیشبتو میگیره !

K i M i A . . .

اسمش کیمیا بود . گفت 8 سالشه . خوشگل و بلوند . تمام مدتی که پیشم نشسته بود حالم بد بود . داشتم میمردم که بغلش کنم . ببوسمش . نمی دونستم با بچه چه جوری و راجع به چی باید حرف زد , فقط نمی خواستم اون ثانیه ها تموم شه . داشت تموم می شد ... قلبم تند می زد ... گفتم میذاری ببوسمت ؟! با خجالت گف " نـــــــــه ! " بعد با خنده صورتشو آورد جلو ! لعنت ! داشت تموم میشد . داشت میرفت . داشت گریه م میگرفت ! رفت × تمـــــوم شد ...

من جا موندم تو کیمیا .../ کیمیا جا موند تو خاطره !

شب های من چیزی برای گفتن نداشتند ! من فقط لاشه ی ِ دروغ را با خود به تنِ این شب ها کشیدم . آخ که این چهار حرفی ِ لعنتی راست ترین حقیقت ِ زندگی من است که میدانم سال های سال برای انکارش فرصت دارم !

خرابم ... گیج و ویج !

شبیه ِ اینکه یکی اومد در اتاقمو آروم باز کرد و با اون نگاش که میدونه چقد کشنده ست گفت :

برو گــُم شو !

{ اصلنم اون چیزی که "شما" فک میکنین نیست ! }

چقد دوست دارم پیش ِ مردایی بشینم که بوی "بابا" میدن ... :)

میلیونها و میلیارد ها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟! این درد را آدم به کجا ببرد ؟ من نمیتوانم بی تو زندگی کنم . یک کاری که هر کس میتواند بکند حتی از یک بچه ۵ ساله هم ساخته است از لنی ساخته نیست . تو هیچ می توانی بفهمی ؟
(خداحافظ گری کوپر/ رومن گاری)

گور بابای کتاب های نخوانده ام ... فیلم های ندیده ام ... گور بابای همه ی کارهای نصفه نیمه ام که گذاشته مشان برای روز مبادا / گور بابای روز مبادایی که همین امروز است و من هر روز گندترش میزنم ... گور بابای همه ی حس های خانه خراب کن  ِ بی ربط ِ بی جواب .../ گور بابای شب با همه ی اشک ها و خیسی هاش ... گور بابای سرهای سرافکنده و چراهای بی تمام ... گور بابای سوال ... گور بابای جواب ... گور بابای زندگی _____________
دکمه را فشار دهید لطفا / وقتش رسیده است ... فردا که برسد من همین خر ِ امروزم , اما نه انقدر خر که دلخوش به فرداهای روشن باشم :)

کسی که برای ادامه ی حیاتش دست به دامان نفرت میشود چه همه میتواند حقیر باشد ...

و انگار که من در حقارت سهم زیادی دارم ... وای ِ من ... وای ِ من !