خو وقتی یه بابایی ساعت 3 و خورده ای زنگ میزنه و با آقای امینی یا اکبری یا هرچی کار داره، بعد تو که بیدار شدی از پنجرهٔ چسبیده به تختت یه نیگا به آسمون میندازی و میبینی قرمزه و یادت میآد که باس امشب برف بیاد... بعد نمیخوابی...
خود برف که آب شده... منظورم اتفاقهاست... اون چیزی که قرار نبوده اتفاق بیفته...تو منتظرش نبودی... بعد یهو چشم وا میکنی... میبینی که با کله افتادی توش... درست وسطشی...
یه فکری.. ببین به نظرت یه پیج درست کنیم، مثلا تو فیس بوک...بیایم توش بنویسیم از موزیک و فیلم و کتاب و هرچی که شاخکهای حسیمون رو تحریک کرده...خیلی ریز و جزیی...من بگم فلان آهنگ میوز ایترنال سانشاین رو یادم انداخت و تو مثلا بیای اون سکانسی که از همه بیشتر دوست داشتی رو بگی....فرقش با الان اینه که دیگه یواشکی نیست که فقط خودم و و خودت ببینیم...آدمای دیگه هم که عضو پیج شدن میان و میبینن و نظر میدن و اونا هم لذتهاشون رو شیر میکنن و اینا... چطوره؟ بریم سمتش؟ اصن تو اف بی خوبه یا جای بهتری میشناسی؟ من به یکی دو نفر دیگه هم گفتم این ایده رو...فکرامون رو بذاریم رو هم ببینیم چی در میآد ازش...
باران! فعلا دو نفر پایه حرکت بودن. تو هم میدونم پایهای دیگه. خب؟ حالا اسمش؟ منو یاد کافه می ندازه...اسمش رو میتونیم بذاریم کافه فلان یا کافه بهمان. یا کافه پاتوق. یا هرچی. بی کافه. با کافه. فکر کن باسه اسمش. منم فکر میکنم. یه اسم گیرا و خوشآهنگ... اسم بگو. بعدش، پیدا شو. کمرنگ شدی دوباره.
زحمت نوشتن یه متن کوتاه و جذاب چند خطی برای معرفی اون پیجی که میخوایم راه بندازیم... که بزنیمش طاق صفحه هر کی میآد بفهمه داستان از چه قراره... دست تنهات هم نمیذارم...
بیحال و مزخرف هم جد و آبادته... رفیقمونه ها...اینجور راجع بهش میگی... باران! میخوای کمرنگ باشی....پر رنگ باشی...ایتس alrite....اکی؟ اما باش دیگه...ازت میخوام اینو...رفیقیم دیگه...
هی! باران! نمیدونم چی باس بگم که چند لحظه هم که شده خوش باشی و خوب باشی... اما خوب باش...خوش باش... i know که بعضی وختا همه چی گهه و آدم حالش به هم میخوره از عالم و آدم...خوب شو اما...
من خوبم این روزا...خیلی خوب...از تابستون کوفتی به اینور انقدر آروم نبودم و شاد...توامان...یه شادی آروم...u know? که یواش و بی سروصدا داره میخزه زیر پوستم و جونم....
یه چیزی بگم؟ به نظر من و باسه من تمام داستان بلاگ نویسی و پیج راه انداختن و سفارش متن یه حربه و یه شیوه است باسه رفاقت کردن و خبر گرفتن و پرداختن به وجه اجتماعی غیر پول در بیار قضیه...با آدمایی که تو خودت در آزادی کامل و از روی میل شخصی انتخابشون میکنی...
هوم ...واقعا همینه ! چون زودتر خونده بودم کامنتت رو حواسم نبود برگردم و جواب بدم .
من خوبم باران. گشنمه فقط. هنوز شام نخوردم. فک کنم باس نیمرو به راه کنم...قشنگ دلم داره ضعف میره...خوابمم میآد...خوش به حالتون ها... مرفه بی دردین....در یخچالو وا میکنین پر غذا های خوشمزه... بذار ببینم...قرمه سبزی میخوام...فسنجون...زرشک پلو با مرغ....آمممم...وبیا پلو...با ماست همچینی پرچرب...دیگه؟ شامی کباب...شما شامی کباب میدونین چیه اصن؟ هوهو...نیم عمرت بر فناست رینی... میرزا قاسمی....کباب تاوهای که تازه خوردم...اوه اوه اوه! قیمه رو بگو...با گوشت چرخ کرده و سیب زمینی سرخ کرده...دیگه...آممم...ای...کوکو سبزی و سیب زمینی... برم. برم که همون نیمرو رو باس بزنم...هیچی غذا ندارم تو یخچال...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
برف!
یوهو!
اوهوووم ... من شنیدم کلی خوشحال شدم برات . دیوانه تا اونموقع بیدار بودی ؟
خو وقتی یه بابایی ساعت 3 و خورده ای زنگ میزنه و با آقای امینی یا اکبری یا هرچی کار داره، بعد تو که بیدار شدی از پنجرهٔ چسبیده به تختت یه نیگا به آسمون میندازی و میبینی قرمزه و یادت میآد که باس امشب برف بیاد...
بعد نمیخوابی...
آراسته! D:
دارم برات بابلدشتی :دی
دیدی برف چه می کنه؟
بیخود نبود این همه منتظرش بودم...
من که ندیدم دقیقا چه کرده اما اگه به این شدت بوده دمش گرم .
خود برف که آب شده...
منظورم اتفاقهاست...
اون چیزی که قرار نبوده اتفاق بیفته...تو منتظرش نبودی...
بعد یهو چشم وا میکنی...
میبینی که با کله افتادی توش...
درست وسطشی...
نگووووو .... چه خوب !
اوهوم...
هَپی شدیم برات !
یه فکری..
ببین به نظرت یه پیج درست کنیم، مثلا تو فیس بوک...بیایم توش بنویسیم از موزیک و فیلم و کتاب و هرچی که شاخکهای حسیمون رو تحریک کرده...خیلی ریز و جزیی...من بگم فلان آهنگ میوز ایترنال سانشاین رو یادم انداخت و تو مثلا بیای اون سکانسی که از همه بیشتر دوست داشتی رو بگی....فرقش با الان اینه که دیگه یواشکی نیست که فقط خودم و و خودت ببینیم...آدمای دیگه هم که عضو پیج شدن میان و میبینن و نظر میدن و اونا هم لذتهاشون رو شیر میکنن و اینا...
چطوره؟
بریم سمتش؟
اصن تو اف بی خوبه یا جای بهتری میشناسی؟
من به یکی دو نفر دیگه هم گفتم این ایده رو...فکرامون رو بذاریم رو هم ببینیم چی در میآد ازش...
باران!
فعلا دو نفر پایه حرکت بودن. تو هم میدونم پایهای دیگه. خب؟
حالا اسمش؟
منو یاد کافه می ندازه...اسمش رو میتونیم بذاریم کافه فلان یا کافه بهمان. یا کافه پاتوق. یا هرچی. بی کافه. با کافه.
فکر کن باسه اسمش. منم فکر میکنم. یه اسم گیرا و خوشآهنگ...
اسم بگو.
بعدش، پیدا شو. کمرنگ شدی دوباره.
با شمام ها خانم آراسته.
بعله! D:
بعله بعله :دی
امتاحانات تموم نشده، نه؟
نه والا یکی گنده ش تو راهه
best
u've got to be the best
u've got to change the world
بابا ! ترکوندی مارو !
کامنتی نیومد
سام علیک
امتاحان گنده چاقولوئه رو دادی خبرم کن...
زحمت دارم باسهت...
البت اگه حوصله شو داشتی و وقتشو...
زحمت نوشتن یه متن کوتاه و جذاب چند خطی برای معرفی اون پیجی که میخوایم راه بندازیم...
که بزنیمش طاق صفحه هر کی میآد بفهمه داستان از چه قراره...
دست تنهات هم نمیذارم...
ببخشیندا خانم آراسته.D:
آره دیگه باران...
بیا دیگه...میدونم امتاحان گنده چاقالو داری...به جاش منم ۶ ماهه ام..
من هک شدم باران...
نمی تونم برم تو...
درست شد
کجایی باران؟
اینجایم .
خوبی؟
فردا امتاحان تپل تره رو دادی منتظرتم...
دست خودتو میبوسه.
اوهوم خانم باران.
بیحال و مزخرف هم جد و آبادته...
رفیقمونه ها...اینجور راجع بهش میگی...
باران!
میخوای کمرنگ باشی....پر رنگ باشی...ایتس alrite....اکی؟
اما باش دیگه...ازت میخوام اینو...رفیقیم دیگه...
چاکریم دختر
:)
خوبه برگشتی...
متن ما چی شد؟
فعلا میزون نیستم و اصن بیحالم و ببین یه وضعی و اینا باسه فاطی تنبون نمیشه...
خیلی گیری ... خیلی :دی
هی! باران! نمیدونم چی باس بگم که چند لحظه هم که شده خوش باشی و خوب باشی...
اما خوب باش...خوش باش... i know که بعضی وختا همه چی گهه و آدم حالش به هم میخوره از عالم و آدم...خوب شو اما...
پیشنهادی باسه اسم کافهمون؟
باران : ))
من خوبم این روزا...خیلی خوب...از تابستون کوفتی به اینور انقدر آروم نبودم و شاد...توامان...یه شادی آروم...u know?
که یواش و بی سروصدا داره میخزه زیر پوستم و جونم....
خیلی خوبه ها ... جدی !
توی خودتی الان...ایتس اکی...
با خودت باش...نفس بگیر...
کم کمک سرتو میاری بیرون از لاک...وقتی خودت خودت رو پر کردی...
باش دیگه...همین!
این خیلی درست بود .
فعلا برم آراسته...
من جدا یاد مدرسه می افتم .
یه چیزی بگم؟
به نظر من و باسه من تمام داستان بلاگ نویسی و پیج راه انداختن و سفارش متن یه حربه و یه شیوه است باسه رفاقت کردن و خبر گرفتن و پرداختن به وجه اجتماعی غیر پول در بیار قضیه...با آدمایی که تو خودت در آزادی کامل و از روی میل شخصی انتخابشون میکنی...
هوم ...واقعا همینه !
چون زودتر خونده بودم کامنتت رو حواسم نبود برگردم و جواب بدم .
تو هم این کامنت آخری رو پاک کن پیلیز...
میام اینجا یادم میآد که ناراحت بودی (شدی) از حرفت (حرفم)
باشه :-)
مرسی!:)
;-)
باران!
چطوری؟
هی....
خوبم رفیق جان! تو چطوری ؟
منم که میدونی خوبم...
تو خوبی ...
چه باحال...دوقلو داری...
شاکی بودیا ازش...ولی باحاله آدم که فکرشو می کنه...داوش دوقلو...
کلی فرق داریم باهم . کلی !!
عکسه نیس یا باسه من لود نمی شه؟
واسه تو لود نمی شه
رینی هم rainy بود مثلا...
خواستم یواشکی صدات کنم...
آهان ! باحاله رینی !
کافه هم راه افتاد...
Hamed Ghae هم فکر کنم دوست تو باشه...اونم مشتری کافه شد...
باران؟!
what's up?
باش با رفتنش...
برو تو خودت...
وقتشه...
look back
دیگه خسته شدم . از این دست و پا زدن های بیهوده !!
امروز چطور بودی باران؟
به دل روزگار کن رینی
اوهوم پوریا ... میبینی چه خوبه ؟! آروم میشه آدم یهو ...
هستم...:)
چطوریایی؟
روزگار چطوره؟
هی!
میس یو باران...
چطور مطوری؟
من خوبم باران.
گشنمه فقط. هنوز شام نخوردم. فک کنم باس نیمرو به راه کنم...قشنگ دلم داره ضعف میره...خوابمم میآد...خوش به حالتون ها... مرفه بی دردین....در یخچالو وا میکنین پر غذا های خوشمزه...
بذار ببینم...قرمه سبزی میخوام...فسنجون...زرشک پلو با مرغ....آمممم...وبیا پلو...با ماست همچینی پرچرب...دیگه؟ شامی کباب...شما شامی کباب میدونین چیه اصن؟ هوهو...نیم عمرت بر فناست رینی...
میرزا قاسمی....کباب تاوهای که تازه خوردم...اوه اوه اوه! قیمه رو بگو...با گوشت چرخ کرده و سیب زمینی سرخ کرده...دیگه...آممم...ای...کوکو سبزی و سیب زمینی...
برم. برم که همون نیمرو رو باس بزنم...هیچی غذا ندارم تو یخچال...